ریشه «دکترین کشف»
برای درک رابطه بین اصول کشف در مسیحیت با قوانین آمریکا، باید بررسی خود را با یکی از اسناد پاپ شروع کنیم که در سال 1452، یعنی40 سال پیش از سفر تاریخی «کلمب»، منتشر شد. «پاپ نیکولاس» پنجم دستوری را موسوم به «رومانوس پانتیفکس» به «کینگ آلفونسو»ی پنجم، پادشاه پرتغال، داد که مضمون آن اعلان جنگ علیه تمام افراد غیر مسیحی در جهان بود. در این متن به طرز ویژه به تحریم ملتها و اراضی غیر مسیحی اشاره شده و اذعان شده بود از فتح، استعمار و بهرهبرداری از این سرزمینها حمایت میشود.
* دستور پاپ برای سلطهگری بر غیر مسیحیها
به موجب دکترینهای گوناگون دینی و قانونی که در طول جنگهای صلیبی و پس از آن تدوین شدند، افراد غیر مسیحی، دشمن اعتقادات کاتولیک و به همین دلیل پستتر از انسان شمرده میشدند. به همین دلیل، در دستور سال 1452، «پاپ نیکولاس» به «کینگ آلفونسو» دستور داد «مسلمانان، کافرها [غیر مسیحیها] و دیگر دشمنان مسیح را اسیر، مغلوب و مطیع کند» تا «آنان را به بردگی ابدی بگمارد» و «تمام اموال و دارایی آنان را بگیرد.» [داونپورت: 26-20] پرتغال با پیروی از این حق امتیاز پاپ، به وارد کردن بردگان آفریقایی ادامه داد و ممالک پادشاهی خود را با «اکتشافاتی» در خط سواحل جنوبی آفریقا ادامه داد و این اراضی را به عنوان مناطق پرتغالی معرفی کرد.
* پاپ مالکیت اراضی کشف شده توسط «کلمب» را به اسپانیا «اعطا» میکند
به این ترتیب، زمانی که «کلمب» در سال 1492 با کشتی خود با عبور از «دریای تاریکی» به سمت جنوب حرکت کرد آگاهی کامل داشت که در صورت «کشف» هر مکانی که «تحت سلطه حاکمان مسیحی نبود» اجازه «تصاحب» آن را دارد. بنابراین «کلمب» و همچنین «آراگون» و «کاستیل»، پادشاهان اسپانیایی، از سنت محرز و تدوینشده «کشف» و تسلط پیروی میکردند. [ثیچر: 96] در حقیقت، پس از آن که «کلمب» به اروپا بازگشت، «پاپ الکساندر» ششم در تاریخ 3 مه 1493 سندی موسوم به دستور «اینتر کائترا» صادر و (بنا به درخواست «فردیناند» و «ایزابلا») حق تسلط بر اراضی کشف شده توسط «کلمب» و سایر مناطقی را به اسپانیا «اعطا» کرد که این کشور در آینده «کشف» نماید.
* پاپ و تقسیم جهان به دو نیم
«پاپ الکساندر» در دستور «انتر سترا» اعلام کرد تمایل دارد مردم سرزمینهای «کشف شده»، «مطیع و معتقد به مسیحیت شوند.» [داونپورت: 61] پاپ معتقد بود که این تبلیغی برای «امپراتوری مسیحی» خواهد بود. [ثیچر: 127] پس از اعتراض پرتغال به اعطای حق مالکیت به اسپانیا، «پاپ الکساندر» در دستوری در تاریخ 4 مه 1493 دستور داد اسپانیا نباید برای تسلط بر سرزمینهایی تلاش کند که «جزو داراییهای یک حاکم مسیحی هستند.» [داونپورت: 68] سپس پاپ برای راضی کردن هر دو کشور رقیب، خطی میان دو قطب کشید و به اسپانیا حق تصاحب و تسلط بر یک نیم از جهان و به پرتغال حق تسلط بر نیمه دیگر جهان را اعطا کرد.
* سرزمین مردم بومی را «محل زندگی حیوانات وحشی» مینامیدند
با فرا رسیدن پانصدمین سالگرد سفر «کلمب» به قاره آمریکا، توجه به این نکته لازم است که تسلط و کشتار جمعی بیرحمانه توسط «کلمب» و مردان وی علیه بومیان آرام «کارائیب»، بنا به دستور همان اسنادی انجام شد که کلیسای کاتولیک صادر کرده بود. در حقیقت سلطهجویان مسیحی اروپا در قاره آمریکا دائماً از این اسناد مربوط به پاپ استفاده کرده و نظام استعماری بینهایت بیرحمانه خود را توجیه میکردند. این نظام استعماری، مردم بومی را غیر انسان مینامید و سرزمینهای آنان را «صرفاً محل زندگی حیوانات وحشی» معرفی میکرد. [استوری: 36-135]
* قدرتهای مسیحی، مردم بومی را جزو غنائم خود میدانستند
درسی که باید گرفت این است که دو دستور سالهای 1452 و 1493 پاپ صرفاً دو مثال از این حقیقت هستند که چگونه «قدرتهای مسیحی» و یا «کشورهای گوناگون مسیحیت» مردم بومی را «غنیمت و شکار قانونی سلطهگران متمدن آنها» میدیدند. [ویتن: 1-270] در واقع، «قانون ملل» مسیحی اعلام میکرد که مسیحیان بر اساس انجیل، حقی الهی مبنی بر مالکیت مطلق و اختیار تام نسبت به مردم غیر مسیحی «کشف شده» و سرزمینهای آنان دارند. این عقاید در طول چندین قرن بعد به ایجاد «دکترین کشاف» منجر شد که مورد استفاده اسپانیا، پرتغال، انگلیس، فرانسه و هلند (تمام کشورهای مسیحی) قرار گرفت.
* «دکترین کشف» در قانون آمریکا
«دکترین» مسیحی «کشف» در سال 1823، توسط دیوان عالی کشور [آمریکا] بدون سر و صدا و در قالب پرونده «جانسون وی. مکاینتاش» وارد قانون آمریکا شد (8 ویت.، 543). «جان مارشال»، رئیس دیوان عالی کشور در نوشتهای به یکی از دادگاههای موافق گفت که کشورهای مسیحی اروپا در طول «عصر اکتشاف» بر اراضی آمریکا «تسلط کامل» پیدا کردهاند و در پی این «اکتشاف»، سرپوستها «حق حاکمیت خود به عنوان ملتهای مستقل را از دست دادهاند» و تنها حق «سکونت» در اراضی خود را دارند. به عبارت دیگر، ملتهای سرخپوست تحت اختیار تام اولین کشور مسیحی هستند که میتواند مالکیت هر منطقه از زمینهای آنان را در اختیار بگیرد. [جانسون: 574؛ ویتن: 1-270]
* به عقیده «مارشال»، آمریکا وارث «دکترین کشف» است
بنا به عقیده «مارشال»، آمریکا پس از استقلال در سال 1776، وارث حق «اکتشاف» شد و قدرت «سلطه گری» را از «بریتانیای کبیر» دریافت کرد. [جانسون: 9-587] البته زمانی که «مارشال» برای اولین بار اصل «کشف» را تعریف کرد، از لحن خاصی استفاده کرد تا توجه افراد را از تعصب مذهبی موجود در آن دور کند. وی بیان کرد: طبق اصل«کشف»، دولتی که "کشف" تحت نظارت و اختیار آن انجام شده است، بر تمام دول اروپایی دیگر حق مالکیت دارد. [جانسون: 4-573]. با این وجود، مارشال هنگام بحث در مورد شالودههای قانونی پیشینی که از یافتههای دادگاه حمایت کنند، به طور خاص به منشور کشور انگلیس اشاره میکند که برای سیاحی به نام «جان کابوت» صادر شده بود؛ وی از این طریق میخواست به صورت مستند نشان دهد که کشور انگلستان دکترین کشف را کاملا به رسمیت شناخته بود. [جانسون: 576] سپس، «مارشال» با ایجاد تغییراتی در نحوه بیان این منشور، اشاره کرد که به «کابوت» اجازه داده شده بود تا سرزمینهایی که کشف کرده بود را «حتی در صورت سکونت بومیان، ـ که کافر [غیر مسیحی] محسوب میَشدند ـ و در عین حال میدانستند که مسیحیهای اکتشافگر حق تصاحب سرزمین آنها را دارند»، تصاحب کند [جانسون: 577]
* قانون اساسی آمریکا بر مبنای «قانون ملل» و «دکترین کشف»
به عبارت دیگر، دادگاه عالی پذیرفت که قانون آمریکا کاملا بر اساس یک قانون پایهای به نام «قانون ملل» استوار بود ـ به موجب این قانون، نفی اساسیترین حقوق بومیان «غیر دیندار» مجاز بوده و نواحی «بدون سکونت» آمریکا قانوناً به ملتهای مسیحی اروپا که آنها را کشف میکنند، تعلق دارد. البته این نکته نیز مهم است که بدانیم همان گونه که «بنجامین مان زیگلر» در کتاب «حقوق بینالملل جان مارشال» اشاره میکند، اصطلاح «نواحی بدون سکونت» به «سرزمینهایی اشاره میکند که وقتی کشف شدند بومیان در آنجا ساکن بودند اما هیچ مسیحیای در آن سکونت نداشت» [زیگلر: 46]
*تصمیم نویسندگان ابتدایی قانون اساسی آمریکا بر جمع بین دین و سیاست
با رای دادگاه در پرونده «جانسون»، علاوه بر اینکه «دکترین» مسیحی «کشف» کتباً وارد قانون آمریکا شد سنگ بنای سیاستهای قرن بعد آمریکا در قبال سرخپوستها نیز گذاشته شد .
پایان بخش اول/ ادامه دارد
نظرات شما عزیزان: